راه در سکوتِ خشم به جلو خزید و در قلبِ هر رهگذر غنچهی پژمردهیی شکفت:
«ـ برادرهای یک بطن! یک آفتاب ِدیگر را پیش از طلوع ِ روز ِ بزرگاش خاموش کردهاند!»
و لالای مادران بر گاهوارههای جنبان ِ افسانه پَرپَر شد:
«ـ ده سال شکفت و باغاش باز غنچه بود. پایش را چون نهالی در باغهای آهن ِ یک کُند کاشتند.
مانند ِ دانهیی به زندان ِ گُلخانهیی قلب ِ سُرخ ِ ستارهییاش را محبوس داشتند.
و از غنچهی او خورشیدی شکفت تا طلوع نکرده بخُسبد چرا که ستارهی بنفشی طالع میشد از خورشید ِ هزاران هزار غنچه چُنُو. و سرود ِ مادران را شنید که بر گهوارههای جنبان دعا میخوانند و کودکان را بیدار میکنند تا به ستارهیی که طالع میشود و مزرعهی بردهگان را روشن میکند سلام بگویند. و دعا و درود را شنید از مادران و از شیرخوارهگان; و ناشکفته در جامهی غنچهی خود غروب کرد
تا خون ِ آفتابهای قلب ِ دهسالهاش ستارهی ارغوانی را پُرنورتر کند.»
وقتی که نخستین باران ِ پاییز عطش ِ زمین ِ خاکستر را نوشید و پنجرهی بزرگ ِ آفتاب ِارغوانی به مزرعهی بردهگان گشود تا آفتابگردانهای پیشرس بهپاخیزند،
برادرهای همتصویر! برای یک آفتاب ِ دیگر پیش از طلوع ِ روز ِ بزرگاش گریستیم.
مهر ۱۳۳۰ |
سلام .
زنده باد اصلاحات . مرگ بر بنیادگرایی
حسام جان امیدوارم .در اینده با موفقیت بیشتری به را هت ادامه بدی.وجود فرزندان پاکی مثل شماست که ما را به داشتن
آینده روشن و ایرانی آزاد امیدوار می کنه . انشاالله و به یاری خداوند در آینده ایی نزدیک شاهد ایرانی آزاد و عاری از هر گونه زشتی و پلیدی هستیم .
مرگ بر حاکمی که بداند ملتش گرسنه می خوابد خود در آرامش بخوابد
جان دهم اما نمیرد خاک وطن
موفق باشی حسام
از دیدن وبلاگت حسابس خوشحال شدم.هنوز نخوندمش ولی به محض اینکه اشعار شاملو رو تو وبلاگت دیدم امیدوار شدم که با یه وبلاگ مشتی طرفم .به من سر بزن و برام نظر بذار. حتما بعد از خوندن وبلاگت باز برات نظر میذارم.ممنون
رفیق
چه کنم که بسته پایم.
سلام
وبلاگ شنگی داری .
موفق باشی .
سلام . به روزم ولی برای آخرین بار ....