حکایت

 
شیره میخواسته بره مسافرت، خرگوشه رو جای خودش میگذاره سلطانِ جنگل. خرگوشه هم روز اول میگه: برین اون روباه پدرسوخته رو بیارین. میرن روباهه رو میارن، هنوز تو نیومده، میتوپه بهش که: پدرسوخته، تو کلاهت کو؟! دستور میده روباهه رو ببندن به یک درخت و شلاقش بزنند! دو روز بعد دوباره روباهه رو احضار میکنه، باز تا میاد تو بهش میگه: کثافت! تو کلاهت کو؟! باز میده ببندنش به درخت و دوباره شلاق. خلاصه چهار پنج روز همینجوری میگذره، آخر روباهه شاکی میشه، زنگ میزنه به موبایل شیره و میگه بابا این چه افتضاحیه؟! این ریختی پیش بره، این خرگوش تاج و تختت رو به باد میده. شیره هم زنگ میزنه به خرگوشه میگه: بابا، بیخودی که نباید به ملت گیر بدی! یه گیری بده که شاکی نشن. خرگوشه میگه: یعنی چی؟ میگه: مثلا فردا روباهه رو بفرست برات سیگار کِنت بخره. اگه پایه کوتاه خرید بگو چرا بلندشو نخریدی، اگه بلند خرید بگو چرا کوتاهشو نخریدی، بعد هم شلاقش بزن! خرگوشه میگه: خوب، یادگرفتم. فردا باز روباهه رو احضار میکنه و میگه برو یک بسته سیگار کنت بخر. روباهه میاد تیزبازی دربیاره، میره هم سیگار پایه بلند میخره هم پایه کوتاه. خلاصه برمیگرده تو کاخ، پایه کوتاهه رومیده، میگه: قبله عالم به سلامت! اینم سیگار کنت. خرگوشه زود میگه: پدرسوخته، من پایه بلندشو میخواستم! روباهه هم درجا دست میکنه بسته پایه بلند رو میده. خرگوشه میبینه رودست خورده، پاک شاکی میشه، میگه: اصلا بی شرف بگو ببینم ، تو کلاهت کو؟!!!

هیهات من الذله آقای عطار زداه

چند روز پیش و درحین نطق پیش از دستور یکی از نمایندگان اقلیت که در باره اعتراض به سیاست های دولت احمد نژاد بود شاهد بودم که شکرالله عطار زاده مرتبا و با صدای رسا اعتراض خود را به نماینده و نطقش بوسیله هیهات من الذله بیان نمود.

اما مصادیق ذلت کدامند؟

 همیشه و در همه ادیان الهی چاپلوسی و تملق از پست ترین ذلت ها به شمار می رفتند. چه بسیار کسانی بودند که با تملق و چاپلوسی خود را به درجات بالای قدرت می رسانیدند اما چون پایه و اساس فکری آن ها بر پوچ بود نهایتا از نردبان قدرت چنان زمین می خوردند که دیگر نشانی از آن ها دیده نمی شد. شاید بیشترین ضربه ها به تمام ادیان را همین متملق ها و چاپلوسان وارد کرده باشند. آنها با تبحر چنان شخص مورد مخاطب را بالا و برتر و شسکت ناپذیر می خواندند که خود شخص هم آهسته آهسته باور می کرد که بالا و برتر است.نمونه آن رامی توان دردستگاه اموی ها دانست. زیرا چاپلوسان در درگاه های راستین اهل بیت هیچ گاه اجازه بروز نمی یافتند. دستگاه اموی مکان بسیار مناسبی برای رشد و نمو آنان بود. چنان خلفای اموی را بالا می بردند که خلیفه باورش می شد که واقعا فرستاده خداست و بسیار برتر از کسانی است که در اطاف او هستند و بدین ترتیب پایه های خود خواهی و دیکتاتوری وی را فراهم می کردند.

 حال این سوال پیش  می آید که شکرالله عطار زاده راهیافته مجلس هفتمدچار یک انقلاب درونی شده بود و به ذات خود می گفت هیهات یا نه واقعا شخص مورد مخاطبش کس دیگر بود. به گمانم گزینه اول بخش دومش درست تر باید باشد .نظرشما چیست؟

راستی وبلاگم الان یه سال و بیست روزش شده. مبارک باشه

اشتباهی مهلک

سلام

اشتباها یه کاریکردم که خیلی پشیمون شدم و اون حذف وبلاگ بود. اما دوباره پیداش کردم ولی خیلی مطلب هام حذف شده. حیف