بدون شرح

سلام نتیجه گیری در باره داستان زیر رو به عهده خودتون می ذارم ولی حتما نظرتون رو درباره

داستان برام بنویسید:

یک باری گرگه از کارهایی که تا اون روز کرده بودند شرمنده شدند . تصمیم گرفتند منبعد حیوانی
را نکشند . گیاه خوار شدند و علف خوردند . گوسفندها شادی کردند و دیگر با خیال راحت به چرا

می رفتند . تا اینکه جمعیتشان زیاد و زیاد تر شد و به خصوص در سالی که باران کم آمد به

گرگها اعتراض کردند که چرا علفهای آن طرف رود را می چرند . جمع شدند و به گرگها حمله

کردند و چنان  رعبی به دل آنها انداختند که حالا گاهی بچه گوسفندی که حوصله اش سر می

رود برای بازی به گله گرگها میزند و گرگها تا از دور گوسفندی را می بینند زوزه و فریاد می کنند

که گوسفند گوسفند و فرار می کنند.

نظرات 1 + ارسال نظر
فرید پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:07 ق.ظ http://guitar4you.blogsky.com

ممنون از راهنماییت بابت موزیک تو سایت.با اجازه شما سایت شما رو جز لینکهای سایت خودم قرار دادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد